_________________________________________________________________________
بارش برف دو شب گذشته در کنار مشکلاتی که برای مردم در راهها ایجاد کرده ذوق و شوقی را نیز بهوجود آورده است. برف از دیرباز برای اهالی هنر و فرهنگ، مایه الهام برای خلق آثار هنری بوده است. شاعران از یک پدیده طبیعی برداشتهای مختلف دارند و شاعران طبیعتگرا برف را توصیف میکنند. شاعران نمادگرا به خاطر خصوصیات خاص برف همچون ریزش از آسمان، سفیدی، سردی و. برخی مسائل زندگی انسانی را به برف تشبیه میکنند. در میان شاعرانی که از برف به عنوان استعاره کمک میگیرند، شاعران سنتی بیشتر موی سفید را به برف تشبیه کردهاند و برف را استعاره از دوران سخت و پیری گرفتهاند. شاعران معاصر برف را عنصری برای پرورش مضامین عاشقانه به کار میبرند. در این مجال نگاهی به برخی اشعار با موضوع برف میاندازیم.
سهراب سپهری
پشت کاجستان؛ برف
برف، یک دسته کلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر و کمی میل به خواب
مینویسم؛ و دو دیوار و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ است.
***
محمدکاظم کاظمی
پی آتش، نَفَسم سوخت، ولی شب تازه است
گفت راوی: شب برف است که بیاندازه است»
گفت راوی: شب برف است، شب خنجر نیز
ردّ پا گم شده در برفِ گران، رهبر نیز
برف، تنها نه، که با صخره و سنگ افتاده است
و زمین چشمه نزاده است که طوفان زاده است
برفباد است که میبارد و کج میبارد
آسمان خشمی است، از دنده لج میبارد
هفت وادی خطر اینجاست، سفر سنگین است
ردّ پا گم شده در برف، روایت این است»
***
احمدرضا
من انتظار نداشتم
با این برف محض
رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض
رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشیها
به ما اعلام میکنند
این عشق محض
در آن
برف محض آب میشود.
***
فروغ فرخزاد
پشت شيشه برف میبارد
پشت شيشه برف میبارد
در سكوت سينهام دستی
دانه اندوه میكارد
مو سپيد آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنين ديدی
در دلم باريد. ای افسوس
بر سر گورم نباريدی
***
مهدی اخوان ثالث
یک
پاسی از شب رفته بود و برف میبارید،
چون پرافشان پریهای هزار افسانه از یادها رفته.
باد چونان آمری مأمور و ناپیدا،
بس پریشان حکمها میراند مجنون وار،
بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته.
برف میبارید و ما خاموش،
فارغ از تشویش،
نرم نرمک راه میرفتیم.
کوچه باغ ساکتی در پیش.
هر بگامی چند گوئی در مسیر ما چراغی بود،
زاد سروی را به پیشانی.
با فروغی غالباً افسرده و کم رنگ،
گمشده در ظلمت این برف کجبار زمستانی.
برف میبارید و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم، راه میرفتیم.
چه شکایتهای غمگینی که میکردیم،
یا حکایتهای شیرینی که میگفتیم.
هیچکس از ما نمیدانست
کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد برف آغاز.
هم نمیدانست کائن راه خم اندر خم
بکجامان میکشاند باز.
برف میبارید و پیش از ما
دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود،
زیر این کجبار خامشبار، از این راه
رفته بودند و نشان پایهایشان بود.
***
میلاد عرفانپور
همپای برف1»
از نو شده میهمان ما سرزده برف
لبخند زده به مردم دهکده ، برف
بیرون بزن از خانه، کمی کودک باش
برف آمده برف آمده برف آمده برف.
همپای برف2»
پاکیزه از آن قصر بلند آمده بود
از تیرگی ما گله مند آمده بود
میخواست بگوید: آسمان. میلرزید
بیچاره زبان برف، بند آمده بود
***
رضا اسماعیلی
دوباره ساعت صفر و من و خیابانها
و من که گم شدهام لابلای انسانها
دوباره ساعت صفر و به خانه باید رفت
و من که خانه ندارم کجا؟ مسلمانها!
و من که خانه ندا . بُغض من تَرَک برداشت
خوشا به حال شما، ای همیشه خندانها!
دوباره ساعت صفراست و زرد میخوانم
غزل - خزان دلم را به گوش توفانها
دوباره با غم خود پرسه میزنم در شب
و هم نوای دلم، زوزه زمستانها
دوباره ساعت صفر است و من که میمیرم
به روی حیرت یخ بسته خیابانها
دوباره ساعت صفر است و نعش یک انسان
به روی دست زمین مانده، آی انسانها!
***
علی محمد مؤدب
دوباره آمدهای تا سیاهمان نکنند
که ناامیدی و غم، چپ نگاهمان نکنند
به کوهها همه رختِ سپید پوشاندی
که خلق، مسخره تکیه گاهمان نکنند
درختها را تور عروسی آوردی
که هرزهها مَثَلِ اشک و آهمان نکنند
دوباره آمدی ای برفِ برف بازیها
که بچههامان یاد گناهمان نکنند
که غنچههامان در بارش تو باز شوند
که بادهای مصیبت، تباهمان نکنند
دوباره آمدی ای فرصتِ سپید! ای برف!
که ناامیدی و غفلت سیاهمان نکنند
(رومه صبح نو، دوشنبه 9 بهمن 1396)
برف , , , *** ,شب ,آمده , *** ,دوباره ساعت ,و من ,را به ,من که
درباره این سایت